دوستی خارپشت و بادکنک

دوستی خارپشت و بادکنک

خارپشت کوچولو که در جنگل زندگی می‌کرد، عاشق بادکنک‌ها بود. او همیشه آرزو داشت یکی از آن‌ها را داشته باشد تا بتواند با آن بازی کند و شادی کند. یک روز، وقتی در جنگل قدم می‌زد، چشمش به یک بادکنک قرمز بزرگ افتاد که به شاخه‌ی درختی گیر کرده بود.

با شوق و ذوق، به سمت بادکنک دوید و با تلاش زیاد آن را از شاخه آزاد کرد. اما وقتی بادکنک را در دست گرفت، متوجه شد که تیغ‌های تیز بدنش ممکن است به بادکنک آسیب بزند. “چه کار کنم که بادکنکم نترکد؟” خارپشت با خود فکر کرد.

او با ناراحتی کنار رودخانه نشست و به بادکنک نگاه کرد. در همین حین، سنجاب کوچولو که دوست صمیمی خارپشت بود، از راه رسید و پرسید: “چرا ناراحتی؟” خارپشت داستانش را برای سنجاب تعریف کرد. سنجاب لبخندی زد و گفت: “شاید بتوانیم با کمک دوستانمان راهی پیدا کنیم.”

سنجاب و خارپشت به سمت خانه‌ی جغد دانا رفتند. جغد با شنیدن مشکل خارپشت، چند لحظه فکر کرد و سپس گفت: “چرا از یک پارچه یا کیسه کوچک استفاده نمی‌کنی تا بادکنک را درون آن قرار دهی؟ این‌طوری تیغ‌هایت به بادکنک نمی‌رسند.”

خارپشت و سنجاب از پیشنهاد جغد خوشحال شدند و به سراغ روباه خیاط رفتند. روباه با پارچه‌ی نرم و زیبا کیسه‌ای دوخت که بادکنک به راحتی در آن جا می‌گرفت. حالا خارپشت می‌توانست بدون نگرانی از بادکنک خود لذت ببرد.

خارپشت یاد گرفت که گاهی برای محافظت از چیزهای ارزشمند، باید خلاقانه فکر کرد و کمک دوستان را پذیرفت. او همچنین فهمید که دوستی‌ها و همکاری‌ها چقدر می‌توانند در حل مشکلات به او کمک کنند.

از آن روز به بعد، خارپشت هر روز با بادکنک خود بازی می‌کرد و هر بار که به کیسه‌ی پارچه‌ای آن نگاه می‌کرد، لبخندی از رضایت می‌زد و به دوستان خوبش فکر می‌کرد.

محصولات