-
سفر جادویی یک قطره آب
روزی روزگاری، قطرهای کوچک و براق درون یک ابر بزرگ زندگی میکرد. او همیشه آرزو داشت دنیا را ببیند. -
یک روز، قطره کوچک همراه با باران از ابر پایین افتاد و به زمین رسید. او روی یک برگ سبز فرود آمد.
-
قطره از برگ پایین افتاد و وارد یک برکه شد. در آنجا با قورباغهای دوست شد که روی نیلوفر آبی نشسته بود.
-
برکه به رودخانهای جاری وصل بود. قطره با قورباغه خداحافظی کرد و سفرش را در رودخانه ادامه داد.
-
در رودخانه، قطره با ماهی کوچکی آشنا شد که داشت از میان آبهای شفاف شنا میکرد.
-
رودخانه به دریا رسید و قطره با آبهای بزرگ و پهناور دریا آشنا شد. او حالا احساس آزادی میکرد.
-
در ساحل دریا، قطره با یک خرچنگ بازیگوش آشنا شد که مشغول بازی با شنها بود.
-
با تابیدن آفتاب گرم، قطره کمکم تبدیل به بخار شد و دوباره به آسمان رفت.
-
قطره حالا دوباره به ابر برگشته بود، اما این بار دوستان زیادی پیدا کرده و چیزهای زیادی یاد گرفته بود.
-
اینگونه قطره کوچک یاد گرفت که سفر او بخشی از یک چرخه بیپایان است که زمین را زنده نگه میدارد.