یک روز بهاری، امیر در باغچهی کوچک خانهشان مشغول بازی بود که چشمش به یک دانهی قهوهای کوچک افتاد. آن را برداشت و با تعجب به مامانش نشان داد.
— مامان! این چیه؟
مامانش لبخند زد و گفت:
— این یک دانهی گل است. اگر آن را در خاک بکاری، با مراقبت و صبر، یک روز به گل زیبایی تبدیل میشود!
امیر با هیجان دانه را در دستش فشرد. فکر اینکه از این دانهی کوچک، یک گل واقعی رشد کند، برایش جادویی بود. با کمک مامان، یک چالهی کوچک در خاک کند، دانه را داخل آن گذاشت و رویش را با خاک پوشاند. بعد آبپاش کوچک خودش را برداشت و آرام روی خاک آب ریخت.
انتظار و شگفتی
روزها گذشت، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. امیر هر روز صبح به باغچه سر میزد و با دقت خاک را نگاه میکرد. اما نه جوانهای، نه برگ سبزی! کمی ناامید شد و به مامان گفت:
— فکر کنم دانه خراب شده. شاید باید یکی دیگه بکارم؟
مامان خندید و گفت:
— نه عزیزم، رشد کردن زمان میبرد. صبر داشته باش و به مراقبت از دانه ادامه بده!
امیر تصمیم گرفت به دانهاش امید بدهد. هر روز برایش آواز میخواند، با آن حرف میزد و میگفت:
— دانهی کوچولو، عجله نکن! اما لطفاً زودتر بزرگ شو!
تا اینکه یک روز صبح، وقتی نور طلایی خورشید روی باغچه افتاد، امیر چیزی دید که قلبش را از شادی پر کرد: یک جوانهی کوچک و سبز از دل خاک بیرون آمده بود!
رشد و تغییر
از آن روز، امیر با دقت بیشتری از جوانهاش مراقبت میکرد. میدید که هر روز کمی قد میکشد، برگهایش پهنتر میشوند و ساقهاش محکمتر میشود. گاهی باد شدیدی میوزید، اما گیاه کوچک تسلیم نمیشد. یک روز باران شدیدی بارید و امیر نگران شد که نکند آب زیاد، دانهاش را غرق کند. اما وقتی باران بند آمد، جوانهاش را دید که قطرههای آب روی برگهایش میدرخشند و شادابتر از قبل شده است.
— تو خیلی شجاعی، دانهی کوچولو!
چند هفته گذشت و یک روز امیر متوجه شد که روی ساقهی گل، یک غنچهی کوچک ظاهر شده! قلبش از شادی تند تند زد. هر روز غنچه بزرگتر میشد، تا اینکه یک صبح زود، وقتی امیر با چشمهای خوابآلود به باغچه رفت، چیزی دید که باعث شد با خوشحالی فریاد بزند:
— مامان! گل شکفت!
یک گل صورتی زیبا، مثل خورشیدی کوچک، وسط باغچه لبخند میزد. امیر کنارش نشست، عطر دلنشینش را بویید و به گلش لبخند زد.
راز بزرگ طبیعت
آن شب، وقتی امیر کنار مامان نشسته بود، از او پرسید:
— مامان، چطور یک دانهی کوچولو میتونه اینقدر تغییر کنه و به گل تبدیل بشه؟
مامان به آسمان نگاه کرد و گفت:
— این یکی از رازهای شگفتانگیز طبیعته. هر دانهای یک نیروی پنهان درون خودش داره. وقتی تو بهش نور، آب و عشق دادی، اون نیرو بیدار شد و کمکش کرد که رشد کنه. زندگی پر از این معجزههاست، امیر جان.
امیر به گلش نگاه کرد و با خودش فکر کرد که شاید او هم مثل دانهی کوچولو، روزی بزرگ شود و به چیزی زیبا تبدیل شود. و همانطور که خوابش میبرد، با خودش گفت:
— من هم رشد میکنم… مثل گل خودم!
راز دانهی کوچک – چگونه یک گل از دانه رشد میکند؟
جدید ترین محصولات
-
Sale!
عروسک دست باف دختر روباهی
۱,۲۰۰,۰۰۰ تومانقیمت اصلی ۱,۲۰۰,۰۰۰ تومان بود.۱,۰۰۰,۰۰۰ تومانقیمت فعلی ۱,۰۰۰,۰۰۰ تومان است. -
عروسک دست باف دختر قورباغه
۱,۰۰۰,۰۰۰ تومان -
عروسک دست باف جوجه طلایی
۵۰۰,۰۰۰ تومان -
عروسک دست باف گل خوشحال
۵۰۰,۰۰۰ تومان -
عروسک دست باف دختر گوزنی
۱,۰۰۰,۰۰۰ تومان -
عروسک دست باف فرشته جذاب
۱,۰۰۰,۰۰۰ تومان