سینا، پسر بچهای کنجکاو و ماجراجو، همیشه از خودش میپرسید چرا گاهی هوا گرم است و گاهی سرد؟ چرا درختان برگهایشان را از دست میدهند و دوباره رشد میکنند؟ او تصمیم گرفت پاسخ این پرسش را پیدا کند.
یک روز در مدرسه، خانم معلم به دانشآموزان گفت که برای جلسهی بعدی، هر کس یک سؤال علمی بیاورد تا دربارهی آن صحبت کنند. سینا با هیجان، پرسش خود را مطرح کرد: “چرا فصلها تغییر میکنند؟”
خانم معلم لبخندی زد و گفت: “سؤال خیلی خوبی است، سینا! برای فهمیدن پاسخ، باید با هم به یک سفر خیالی برویم.”
او یک کرهی کوچک زمین را روی میز گذاشت و یک چراغ قوه روشن کرد. “فرض کنید این چراغ قوه خورشید است و این کرهی کوچک، زمین. حالا ببینیم چه اتفاقی میافتد.”
معلم کرهی زمین را کمی کج کرد و آن را به دور چراغ قوه چرخاند. “زمین همیشه در حال چرخش به دور خورشید است، اما نکتهی مهم این است که محور آن کمی کج است، حدود ۲۳.۵ درجه. این کجی باعث میشود که در زمانهای مختلف سال، مقدار نور خورشید که به هر بخش از زمین میرسد، تغییر کند.”
سینا با دقت نگاه کرد و متوجه شد که وقتی بخش بالایی کرهی زمین (نیمکرهی شمالی) به سمت چراغ قوه متمایل است، نور بیشتری دریافت میکند. خانم معلم توضیح داد: “در این زمان، در نیمکرهی شمالی تابستان است، چون نور خورشید مستقیمتر میتابد و هوا گرمتر میشود. اما در نیمکرهی جنوبی، پاییز یا زمستان است، چون نور خورشید کمتر به آنجا میرسد.”
سینا که حالا متوجه شده بود، پرسید: “پس وقتی زمین به چرخشش ادامه میدهد و بخش پایینی کره به سمت خورشید متمایل میشود، برعکس میشود؟”
خانم معلم سر تکان داد: “دقیقاً! وقتی نیمکرهی جنوبی به خورشید نزدیکتر است، در آنجا تابستان و در نیمکرهی شمالی زمستان است. این تغییرات باعث میشود که فصلها به ترتیب بهار، تابستان، پاییز و زمستان تغییر کنند.”
سینا با لبخندی پر از فهم گفت: “پس این یعنی فصلها به دلیل فاصلهی زمین از خورشید تغییر نمیکنند، بلکه به خاطر کج بودن محور زمین است!”
معلم با خوشحالی گفت: “دقیقاً! تو حالا یکی از رازهای شگفتانگیز طبیعت را کشف کردهای!”
سینا که حالا یک دانشمند کوچک شده بود، تصمیم گرفت این موضوع را برای دوستانش هم توضیح دهد. او یاد گرفته بود که علم میتواند به ما کمک کند تا پاسخ پرسشهای بزرگ دنیا را پیدا کنیم.