ساعت‌ساز جنگل

در دل جنگلی آرام و پر از درختان سر به فلک کشیده، خارپشتی کوچک به نام تیکی زندگی می‌کرد. تیکی با دستان کوچک و مهارت فوق‌العاده‌اش، در کارگاه چوبی کوچکی ساعت‌هایی می‌ساخت که برای همه‌ی موجودات جنگل خاص بودند. اما این ساعت‌ها، ساعت‌های معمولی نبودند. هرکدام از آنها جادویی بودند و توانایی‌هایی داشتند که هیچ‌کس دیگری نمی‌توانست تصور کند.

یکی از ساعت‌ها می‌توانست زمان را متوقف کند، دیگری می‌توانست آینده را نشان دهد، و ساعت دیگری می‌توانست موجودات را به گذشته ببرد. موجودات جنگل عاشق کارهای تیکی بودند و همیشه برای سفارش ساعت جدید به او مراجعه می‌کردند.

یک روز، خرگوشی به نام فیلو با عجله وارد کارگاه تیکی شد. “تیکی! من به یک ساعت نیاز دارم که به من کمک کند سریع‌تر بدوم! مسابقه‌ی بزرگی در راه است و من باید برنده شوم.”

تیکی با لبخند گفت: “صبر کن، فیلو. من چیزی برایت می‌سازم.” او تمام شب را بیدار ماند و ساعتی ساخت که می‌توانست سرعت خرگوش را چندین برابر کند. وقتی فیلو ساعت را به دست آورد، به راحتی در مسابقه پیروز شد و برای تشکر، یک دسته گل بزرگ برای تیکی آورد.

اما ماجرا زمانی پیچیده شد که تیکی تصمیم گرفت ساعتی بسازد که بتواند همه چیز را درباره‌ی زمان کنترل کند. او ساعت را ساخت، اما به‌محض اینکه آن را امتحان کرد، چیزی عجیب رخ داد. عقربه‌های ساعت شروع به چرخیدن کردند و ناگهان جنگل در یک حلقه‌ی زمانی گیر افتاد.

هر روز صبح خورشید از همان نقطه طلوع می‌کرد، پرندگان همان آهنگ را می‌خواندند، و تمام اتفاقات جنگل دوباره و دوباره تکرار می‌شد. تیکی به سرعت متوجه شد که ساعت جدیدش باعث این مشکل شده است.

“من باید این را درست کنم!” تیکی با نگرانی به دوستانش گفت.

با کمک فیلو و جغدی دانا به نام آرسو، تیکی فهمید که برای شکستن این حلقه، باید عقربه‌های ساعت را به جهت عکس بچرخاند. اما این کار نیاز به انرژی زیادی داشت که فقط از درخت جادویی جنگل، قدیمی‌ترین موجود زنده‌ی جنگل، می‌توانستند بگیرند.

آنها به سمت درخت رفتند و ماجرا را توضیح دادند. درخت با صدایی آرام و کهنسال گفت: “اگر این کار را انجام دهید، ساعت جادویی دیگر هرگز کار نخواهد کرد. آیا آماده‌اید این فداکاری را انجام دهید؟”

تیکی با قاطعیت گفت: “بله، اگر به این معناست که جنگل نجات پیدا کند، من آماده‌ام.”

با کمک درخت، آنها توانستند انرژی لازم را جمع‌آوری کنند. تیکی عقربه‌ها را برعکس چرخاند، و با یک نور درخشان، حلقه‌ی زمانی شکست.

جنگل دوباره به حالت عادی برگشت. دوستان تیکی او را تشویق کردند و گفتند: “تو قهرمان ما هستی، تیکی!” اما تیکی با لبخند گفت: “قهرمان واقعی جنگل است که همیشه از ما محافظت می‌کند.”

او تصمیم گرفت دیگر ساعت‌هایی با قدرت بیش از حد نسازد و به ساختن ساعت‌های ساده و زیبا ادامه داد که همچنان مورد علاقه‌ی همه بودند. اما ماجرای ساعت جادویی و حلقه‌ی زمانی همیشه در خاطره‌ی جنگل باقی ماند.

محصولات