چگونه برف به وجود می‌آید؟

روایت یک دانه‌ی برف

شب بود و زمین آرام. پنجره‌ی اتاق لیا کمی باز مانده بود و نسیم سردی توی اتاق می‌رقصید. لیا سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
«وای، برف میاد! ولی… برف از کجا میاد؟»

در همان لحظه، یک دانه‌ی برف آرام روی بینی‌اش نشست. صدای نرمی در گوشش پیچید:
«می‌خوای بدونی من از کجا اومدم؟»

لیا با چشم‌های گرد گفت:
«تو حرف می‌زنی؟»

برف کوچولو خندید:
«آره! من یه دونه‌ی برفم و اینم داستان تولدمه…»

او شروع کرد:

«همه‌چی با یه قطره‌ی کوچیک آب شروع شد. من اون قطره بودم. توی یه دریاچه‌ی آروم زندگی می‌کردم، زیر نور خورشید گرم شدم و تبدیل شدم به بخار! بخار بالا و بالاتر رفت، تا رسید به آسمون سرد… اون‌جا با بخارهای دیگه دوست شدم و یه ابر ساختیم!»

لیا لبخند زد: «اوه! یعنی تو اول یه قطره‌ی آب بودی؟»

برف گفت:
«دقیقاً! بعد، توی دل اون ابر سرد، بخارهای کوچیک دورِ ذره‌های گرد و خاک جمع شدن. من یکی از اونام! وقتی هوا خیلی سرد شد، من کم‌کم یخ زدم و تبدیل شدم به یک دونه‌ی برف با شکل خاص خودم. هیچ‌کدوم از ما شبیه هم نیستیم، می‌دونی؟ هر دونه‌ی برف منحصر به فرده!»

لیا با شگفتی گفت:
«پس تو اول آب بودی، بعد بخار، بعد یخ!»

برف کوچولو چرخید و گفت:
«آره، و حالا از آسمون پایین اومدم تا زمین رو سفید کنم و شادی بیارم. ولی زود باید برم، چون ممکنه ذوب بشم و دوباره سفرم رو شروع کنم…»

لیا آرام گفت:
«مرسی که داستانت رو گفتی. حالا هر وقت برف بیاد، یاد تو می‌افتم.»

دانه‌ی برف لبخند زد و آرام روی زمین نشست، جایی میان هزاران دوست درخشان دیگر.

جدید ترین محصولات